«چرا که نه؟!» به نظرم این جملهای بوده که از ذهن اولین نفری که «زیتون پرورده» را آماده کرد، گذشت. تصور کنید؟ هر طرف که سر چرخانده درخت انار ترش و گردو و زیتون دیده و زیر پایش هم تا دلتان بخواهد روئیدنی بهشتی بوده. خب چرا که نه؟ چرا نباید این همه زیبایی و طعم را در هم میآمیخت تا به قول نجف دریابندری «پدیدهای نغز در آشپزی گیلان» را بسازد؟
خانهای روستایی را تصور کنید که پنجرهی آشپزخانهاش رو به حیاط باز شده و آفتاب کمرمق پاییزی ردی از نور را درونش انداخته باشد. آشپزی بیادعا فارغ از قیل و قال عالم احتمالا زیتون ماری را که بیهسته کرده و کناری گذاشته، آب انارهای ترشِ تَرَکخوردهی تازهچین را گرفته و سیر و گردوی کوبیده و چوچاق و خالواشی که از حیاط خانه چیده و ساطوری شده بود را حسابی با هم مخلوط کرده و زیتونها را درون آن سُرانده و آرام و با حوصله همزده تا هر کدام از مواد اولیه اثر طعمی خود را بر دیگری بگذارند؛ نمک و گلپر؟ شاید! رب انار؟ چرا که نه؟! مگر هنر حد و مرزی برای هنرمند گذاشته که حالا دست این افسونگرِ بیادعا برای اضافه و کم کردن مواد اولیه بسته باشد؟ همانطور که امروز و به فراخور حال، هر هنرمندی که اراده میکند تا زیتون پروردهی خودش را بسازد، چیزی به آن میافزاید یا از آن میکاهد: آبلیمو، روغن زیتون، گشنیز، دانه انار و...
دیدید؟ گاهی هنر و زیبایی علاوه بر تغذیهی ذهن، خوراک تن میشوند، اگر هماهنگی و همنشینی چیزها را ببینیم و باور کنیم.